سلامی به گرمای خورشید و زلالی آب به همون خدایی که قلب را آفرید تا تموم جوارح بدن روح بگیرند ،و سلام بر عشق که اگر خدا به نعمتش عشق نمی ورزید نمیتونستم بگم کلمه ای بنام عشق هست. و سلام بر تو که قلب مهربونت به تو اجازه داد تا به خانه ما سر بزنید . از کجا برایت بگویم از قلب خسته و گریه های شکستی که خورده بودم بگویم یا از عنایت خدایی برات بگم که ما را بی جواب نگذاشت؛ بیا بریم سر اصل مطلب وقتت زیاد نگیرم ، امروز سر کار در حالی که خسته و خواب آلود بودم ناگهان پیامی بر گوشیم آمد آره از طرف نعمتی از خدا بود که عنایتش شاملم شد، پیامش این بود (نفس امشب شام مهمون خونه دختر برادرم بیا دنبالم بعد از کارت) با خودم گفتم اوفیش میرم دنبالش امروز پیشمه دیگه خوب ماساژم میده وقتی بعد از کار رفتم وسط راه گفت من ببر اونوقت شب بیاید خودت مهدی(پسرم) گفتم باشه ولی از درون میگفتم نگاش کن اصلاَ نمیگه شوهرم خستس اشکال نداره بزار بره وقتی شب بود بخاطر بارندگی تنها رفتم بعد از شام دیدم رفت پایین دختر برادرش هم اومد چراغ را خاموش کرد گفتم پس این چشه نمیگه مهمان هست بعد از دقایقی دیدم همسرم از پایین اومد بالا در حالی که کیک تولد دستش شمع هم روشن هی میگفت تولدت مبارک یکدفعه هنگ کردم دیگه زبونم بند اومد چون دوازدهم فروردین تولدمه،خدایا شکر از این همه نعمت آهای خواهر برادر محترم به خداوند قسم میخورم همه چیز ثروت نیست همه چیز حونه و ماشین و تحصیلات نیست فقط قلب سرشار از احساسات و محبت باشه واسه عمری زنگی کافیه عجب حکایتی بود خدایا شکرت بینهایت مرتبه منم به نظر شما در مقابل این همه محبت جز اینکه باید یک جمله گفت چی باید گفت
همسر مهربانم دوستت دارم بهت افتخار میکنم