روزی که جناب آقای روحانی آمد بر سر کار قرار بود که با کلید امید قفلهای مردم را باز کند،کلیدی که همه فقرا و نیازمندان از آن کلید چشم دوختن،کلیدی که قرار بود سفره هایی که شب ها نون کپک داشت به نون تازه تغییر کند،کلیدی که قرار بود جوانان ما ازدواج کنند تا به گناهان آلوده نشوند،کلیدی که قرار بود دیگر چرخ کارخانه ها به کار بیافتد،کلیدی که قرار بود قفلهای قلبهای شکسته باز بشه،ولی متاسفانه میبینیم که این کلید نه تنها قفلی را باز نکرد بلکه باعث شد با کلیدش قفلهای باز شده را هم ببندد، وبا آن کلید توانست حتی نون کپک را به پودر نون کپک در سفره ها تغییر ،جناب آقای روحانی نکنه به امید آن یار دیرین انقلاب آمدی بر روی کار تا بواسطه او یک ملت را از لحاظ اقتصادی تغییر بدی حالا که اجل نتوانست به مرحوم هاشمی رفسنجانی مهلت بده و شما هم توانایی اداره کشور را نداری پس دیگر بس است این همه دست و پا زدن ،بخدا مرد آن است اگر دید از عهده توانایی کاری خارج است ،بیاید با عزت بگوید من نمی توانم این بزرگیت را نشان خواهد داد ،تا اینکه فقط دست و پا بزنید.
دزفول یکی از شهرهای جنوبی کشور در استان خوزستان می باشد که در دوره هشت سال جنگ تحمیلی از خود دفاع کرد و در مقابل موشکهای صدام ایستادگی کرد و مردم و جوانهای این شهر به خوبی و محکمی همچون کوه پایداری کردن تا آنجایی که امام خمینی (ره) آن ابر مرد تاریخ فرمودن شما دزفولیها خوب امتحان دادید و به خوبی قبول شدید آری بای هم اینچنین باشد چرا که شهرمان افتخار میکند به اینکه بیش از 2600 شهید و جانباز و اسیر را به کشور و رهبر و از همه بالاتر به خدا هدیه داده .
آری دزفول تو را میخوانم و میسرایم از اینکه اسم شهر دزفول در همه جهان می درخشد چرا که شیخ مرتضی انصاری دارد چرا که شهدایی همچون بادروج و سوداگر و صفویان دارد آری دزفول هر که تو را منکر شود خدا او را منکر کند هر کس حقت را زیر پا گذارد و خون شهدای شهر را پایمال کند خدا او را هم در این دنیا هم در اون دنیا پایمال کند.
دزفول همیشه قهرمان دوستت دارم
سلامی به گرمای خورشید و زلالی آب به همون خدایی که قلب را آفرید تا تموم جوارح بدن روح بگیرند ،و سلام بر عشق که اگر خدا به نعمتش عشق نمی ورزید نمیتونستم بگم کلمه ای بنام عشق هست. و سلام بر تو که قلب مهربونت به تو اجازه داد تا به خانه ما سر بزنید . از کجا برایت بگویم از قلب خسته و گریه های شکستی که خورده بودم بگویم یا از عنایت خدایی برات بگم که ما را بی جواب نگذاشت؛ بیا بریم سر اصل مطلب وقتت زیاد نگیرم ، امروز سر کار در حالی که خسته و خواب آلود بودم ناگهان پیامی بر گوشیم آمد آره از طرف نعمتی از خدا بود که عنایتش شاملم شد، پیامش این بود (نفس امشب شام مهمون خونه دختر برادرم بیا دنبالم بعد از کارت) با خودم گفتم اوفیش میرم دنبالش امروز پیشمه دیگه خوب ماساژم میده وقتی بعد از کار رفتم وسط راه گفت من ببر اونوقت شب بیاید خودت مهدی(پسرم) گفتم باشه ولی از درون میگفتم نگاش کن اصلاَ نمیگه شوهرم خستس اشکال نداره بزار بره وقتی شب بود بخاطر بارندگی تنها رفتم بعد از شام دیدم رفت پایین دختر برادرش هم اومد چراغ را خاموش کرد گفتم پس این چشه نمیگه مهمان هست بعد از دقایقی دیدم همسرم از پایین اومد بالا در حالی که کیک تولد دستش شمع هم روشن هی میگفت تولدت مبارک یکدفعه هنگ کردم دیگه زبونم بند اومد چون دوازدهم فروردین تولدمه،خدایا شکر از این همه نعمت آهای خواهر برادر محترم به خداوند قسم میخورم همه چیز ثروت نیست همه چیز حونه و ماشین و تحصیلات نیست فقط قلب سرشار از احساسات و محبت باشه واسه عمری زنگی کافیه عجب حکایتی بود خدایا شکرت بینهایت مرتبه منم به نظر شما در مقابل این همه محبت جز اینکه باید یک جمله گفت چی باید گفت
همسر مهربانم دوستت دارم بهت افتخار میکنم
نمیدانم بگریم یا بگویم ،دیگر توانم به آخر رسیده دیگر کسی سراغ از قلب غمدیده ما نمیگیرد نمیدانم باید بخندید از اینکه قلبی دارید و کس سراغش نمی آید یا باید بگریم زار بزنم زار بزنم بگم من هم هستم آی آدمها من کیستم تو کیستی من همانم که تو یادم دادی به نفس کشیدن تو همانی که من میگویم تو همه چیز و معبود منی نمی دانم شاید فقط من محرک روی زمینم بدون روح یا بهتر بگم شاید هم من خیالی بیشتر از خودم از تو دارم نمیدانم شاید هم من ارزش نگاه تو را ندارم ولی ازت میخوام یک چیز:
مرا دریاب مرا دریاب
سلام بر شما مسئول گرامی که به ما منت نهادی به ما سر زدی میخواستم صدا و سخنم را اینجا بزنم شاید کسی
پیدا بشود و جواب دهد بنده کوچک بودم در مساجد وجلسات قرآن شرکت میکردم در دعای کمیل در راهپیمایی ها
میرفتم گفتم که دشمن را از خودم بیزار و متنفر کنم ولی الان جوری بهم شده که دیگر حوصله حتی رفتن به مسجد
را واسه نماز ندارم چون احساس میکنم حقم پایمال شده بعد از این همه رفتن به بسیج و جلسات و نمیدونم و خیلی
از این جور موقعیتها و با توجه به اینکه الان هم جزء ناظرین شورای نگهبان هستم ولی چرا باید الان من بیکار
و بهکار به مردم و مهریه دادن به کسی که کلاه گذاشتن سرم حقم ضایع بشه پس کجای این مملکت عدالت رعایت
میشود چرا باید در مملکتیدم از استقلال و اسلام میزنند ولی باید نه تنها من بلکه خیلی از جوانهای دیگر مثل من
اینگونه باشند پس کجاست اون عدالتچرا باید همیشه نور چشمی های شما مسئول به قله های مالی در زندگی
برسند ولی من و مثل من فقط ضربه و ظلم و حرص بخوریمآقای مسئول اگر یکی از فرزندان شما بیکار باشد و محکوم
به پرداختن مهریه باشد و یک پسر شش ساله هم داشته باشد و بیایید ازدواج مجدد کند بخاطر این پسر بچه و بعد
هم برای این همسر دومش که از پدر داشتن محروم بوده ودلخوشی او به شوهر داشتن هست نه پول خونه
ایداشته باشه و بدهکار و قسط دار بانک باشه چه فکری واسش دارید آیا بره از مال حرام بدست بیارد یا برود بمیرد یا
چی یکی به من جواب بده اگر خدا در قلبت هست آقای مسئول ماهی چقدر حقوقت بگم من ماهی چقدر حقوقم
سیصد هزار با این مشکل این فقط مطلب داخل وبلاگ نیست فقط واقعیت این منم که با این همه مشکل باید صبر کنم
آره آقای مسئول این من تنها نیستم خیلی از جواهایی مثل من اینگونه اند وگرنه از بین رفتن هر کدوم از ما فقط آه
ونفرین زن وفرزند ما میاد سراغتون اگر مرد هستید اگر عرضه دارید اینجا به من جواب قانع کننده بده منتظرتونم